آردین و آویناآردین و آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات دخترانه و پسرانه های من

من آوینا هستم خاطرات خودم و داداشم رو تو این وبلاگ ثبت می کنم

آوینا ماه شب چهارده

امروز ماه شب چهارده در اومده ،بابام میگه آوینا تو مثل ماه شب چهارده هستی ،من چیزی متوجه نشدم چرا اینو میگه ،اما فکر کنم چیز خوبیه ،چون حس خوبی نسبت بهش دارم! ...
17 آبان 1401

آوینا دختری در قاب آیینه

من آوینا هستم. دختری زیبا که در آیینه های خود فرو رفته ام. دختری که می توانی با او نفس به نفس عشق بازی کنی،غرق در رویاهای کودکی! بار سنگین و راهی دشوار در پیش دارم. خدای خود را با تمام وجود دوست دارم و آرزوی سلامتی برای همه بندگان  خدا دارم! آمین ...
15 آبان 1401

من و دیکته هایم

پدرم هر روز به من دیکته می گوید ،من زیاد درس خواندن را دوست ندارم. هر روز ساعت ۷ با آقای بایگی راننده سرویس و ستاره و زهرا دوستانم میرم مدرسه و ساعت ۱۲.۲۰ بر می گردیم خونه. ...
13 آبان 1401

شام امشب با منه

امروز مامان زهرا جون رفته مسافرت ،من و بابا جون و آردین خونه تنهاییم امروز شام تخم مرغ پخته داریم،تخم مرغ رو گذاشتم تا بپزه بعد پوستش رو در آوردم! بفرمایید شام! ...
12 آبان 1401

آردین برادر شیطون من

من یک برادر شیطون و در عین حال مهربون دارم،به علت شیطونی ها و اذیت و آزارهایش من اون رو همش تنبیه می کنم به همین علت سر و صورت اون پر از آثار چنگ های من است. ...
6 آبان 1401